معنی لرزش و تشنج

حل جدول

لرزش و تشنج

رعشه


لرزش

آلبومی از حسین توکلی

واژه پیشنهادی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تشنج

ناآرامی، لرزش، تنش

لغت نامه دهخدا

لرزش

لرزش. [ل َ زِ] (اِمص) اسم مصدر از لرزیدن (این قلیل الاستعمال است). لزر. لرزه. لرزیدن. رعده. اِرتعاد. رجفه. اهتزاز. ارتعاش:
ز باریدن برف و باران و سیل
به لرزش درافتاده همچون سهیل.
سعدی.
نفاض، لرزش تب. (منتهی الارب).


تشنج

تشنج. [ت َ ش َن ْ ن ُ] (ع مص) انجوغ گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). درکشیدگی و ترنجیدگی پوست. یقال: تشنج جلده، ای تقبض. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کشیده شدن عضو که از حرکت انبساطی بازماند، خواه از برودت، خواه از یبوست. (غیاث اللغات) (آنندراج). بهم بازآمدن و کوتاه شدن عضله ها و عصب ها باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). تقلصی است که بر عصب عارض گردد و مانع انبساط اعضاء شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از بحر الجواهر):
بود کمپیری نودساله کلان
پرتشنج روی و رنگش زعفران.
مولوی.
از تشنج رو چو پشت سوسمار
رفته نطق و طعم دندانها ز کار.
مولوی.
برف گشته موی همچون پرّ زاغ
وز تشنج روی گشته داغ داغ.
مولوی.
|| لرزیدن. (فرهنگ فارسی معین). || در فارسی معاصر بهم ریختگی، هیجان وآشوب را گویند: بازار متشنج است. اوضاع متشنج است. اوضاع دچار تشنج شده. و رجوع به متشنج شود.

فارسی به عربی

تشنج

تشنج، داء الکزاز، هزه، هستیریا، استفزاز


لرزش

ارتجاف، خفقان، هزه

فرهنگ فارسی هوشیار

لرزش

(اسم) لرز رعشه ارتعاش. یا به لرزش در افتادن. لرز یافتن رعشه یافتن: ز باریدن برف و باران و سیل بلرزش در افتاده همچون سیل (سعدی لغ. )

عربی به فارسی

تشنج

شنج , تشنج , پرش , تکان , اشوب , چنگه , چنگوک , گرفتگی عضلا ت , انقباض ماهیچه در اثر کار زیاد , دردشکم , محدودکننده , حصار , سیخدار کردن , محدود کردن , درقید گذاشتن , جاتنگ کردن

فرهنگ فارسی آزاد

تشنج

تَشْنُّج، منقبض شدن عضلات که باعث حالات گرفتگی و حرکات انقباضی گردد،

فرهنگ معین

تشنج

انقباضات پی درپی و غیرارادی ماهیچه ها، در فارسی به معنای ناآرامی، آشفتگی. [خوانش: (تَ شَ نُّ) [ع.] (مص ل.)]


لرزش

(لَ زِ) (اِمص.) لرزیدن.

فرهنگ عمید

تشنج

در‌هم‌کشیده شدن، ترنجیده شدن،
کشیده شدن اعضای بدن، ترنجیدگی،
(پزشکی) انقباضات غیر ارادی عضلات که ناشی از تحریکات غیرعادی مغز است و گاه باعث بیهوشی می‌شود،

مترادف و متضاد زبان فارسی

تشنج

جنبش، لرزه،
(متضاد) سکون، بحران، تنش، ناآرامی،
(متضاد) آرامش، ترنجیده شدن

معادل ابجد

لرزش و تشنج

1296

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری